سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان واقعی: شب تار جدایی / قسمت8

بالاخره هادی به اتفاق مادرش خواستگاری اومدن. مشخص بود که مامانش دل و دماغ خواستگاریو نداشته و با زور اومده بود. با بی‌میلی چند سؤال کوتاهی کرد و بادی به غبغب انداخت و گفت: «راستش عمری لحظه شماری می‌کردم تا پسرم دوماد بشه و خودم عروسمو انتخاب کنم، ولی بچه‌های این دوره زمونه عجولند و خودسر. کمی وسواس دارمو هرکسی رو نمی‌پسندم. زمونه هم بد شده دور از محضر دختر سالم کم هست.... »
 سخنان او و سؤالاتش توهین‌آمیز بود. خیلی خودداری کردم و از روی بی‌عاری لبخند زورکی می‌زدم. بالاخره مامانم نتونست خودشو کنترل کنه و گلویی صاف کرد و گفت: «از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که فرصت نمی‌کنیم خواستگارا رو جواب بدیم. اینو رد نکرده اون یکی میاد.»
یکی مامان گفت و یکی اشرف خانم. من و هادی شده بودیم تماشاچی معرکه‌ای که مادرامون راه انداخته بودن.

اون شب شب خیلی بدی بود. هرچه خاطره شیرین با هادی داشتیم زهر مارمون شدو کاممون تلخ. تا صبح کابوس و خوابای پریشون می‌دیدم. چی فکر می‌کردیم چی‌شد؟!
هادی دیگه از شرم رو نداشت بهم نگاه کنه. منم که حسابی نزد اشرف خانم و هادی تحقیر و خرد شده بودم، گاهی سوز دلم وا می‌شد و پیش هادی از مامانش بد می‌گفتم. بیچاره هادی نمی‌دونست چه کار کنه. هم می‌خواست دل منو که هزار تکه شده بود، به دست بیاره و هم از مامانش دفاع کنه. با این که دلم پر بود و زخم دلم عمیق بود تصمیم گرفتم به خاطر هادی تحمل کنم.
یک سال از داستان خواستگاری توهین‌آمیز اشرف خانم گذشت. دیگه هیچ بهونه‌ای برا رد کردن خواستگارام نداشتم. مامان و داداش رضا دیگه از دستم عاصی شده بودن و گاهی بهم بد و بیراه می‌گفتن. منم که صبرم تموم شده بود هر وقت هادیو می‌دیدم در گله دونم باز می‌شد و حسابی بهش می‌توپیدم و بعد با تصور چهره معصوم هادی، سیل عذاب وجدان سراغم می‌اومد.
هادی هم دیگه کم طاقت شده بود و زودرنج. گاهی از دستم کلافه می‌شد. قهر می‌کرد و ازم جدا می‌شد ولی دلش تاب نمی‌اورد و تماس می‌گرفت تا هر طوری شده از دلم دربیاره.
روزی تو یه رستوران باهاش قرار گذاشتم و آن چه در دلم بود رو گفتم. او باید برای یه تصمیم مهم آماده می‌شد. هادی تنها حرفی که داشت بزنه این بود که حق با شماست. از این که می‌دیدم هادی نمی‌خواد یا نمی‌تونه کمکم کنه داغون شده بودم و من به هم ریخته. بالاخره با گریه ازش جدا شدم.

ادامه داره........