سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان واقعی مشاوره ای / هدیه گرگ / قسمت دهم

خدایا این من بودم که تا دیروز از جمشید متنفر بودم؟!
این من بودکه با مرد غریبه راحت نبودم
عجب جک وجونورایی خلق کردی خدا!!
یه چیز جواب این اشکالاتم را میداد و خودم هم می فهمیدم که کارمون درست نیست ولی دستاویزی شده بود برای توجیه کارهایمان. آن این بود که هر دو دل خوشی از زندگی نداریم و قصد جدایی داریم.
وقتی صدای پا #مهسا در پله ها آمد جمشید سریع از من فاصله گرفت و به بهانه مرتب کردن مبل ها و میز و عسلی ها خودشو مشغول کرد. دو ساعت گفتگوی من مهسا طول کشید باور کردنی نبود اخلاق مهسا دقیقا برخلاف چیزای بود که جمشید برام می نوشت وقتی فرشته خانم رسید و احترام #متقابل او و فرشته خانم را دیدم فهمیدم که جمشید حسابی دروغ و لنگ بهم گفته. عشق فرشته به مهسا و نوه هاش اصلا باور کردنی نبود چه ممکنه فرشته جلوی من این قدر نقش بازی کرده باشه و دروغی به مهسا ابراز عشق کنه؟! جمشید از این که می دید داره مچش باز میشه دنبال بهونه می گشت که بحث را به جایی دیگه بکشه. شماره تلگرام مهسار را گرفتم تا بیشتر از جیک و ویکش خبر دار بشم. مهسا به خاطر این که فرشته خانم حسابی ازم تعریف کرده بود محرم رازش می دونست. از این که خواهری پیدا کرده که بتونه براش درد و دل کنه خدا رو شکر می کرد. من خنگ به کی دل خوش کرده بود سخنان آقا مجید برام  مثل سی دی ای که تموم بشه و بره از اولین ترک بخونه تکرار می شد فهمیدم که  جمشید تنوع طلب است و من اولین نفری نیستم که بهش ابراز علاقه کرده و بهش گفته میخواد با او ازدواج کنه. از این که این قدر راحت وارد بازی نفسم شده بودم و به جمشید #چراغ سبزی نشون داده بودم حالم از خودم بهم می خورد. دلم حسابی شکسته بود این روزها حتی برای گریه کردن بهونه ام نمی خواستم. بهترین و بزرگترین بهونه اشک و غم آهم: زندگی نکبتی ام بود. احساس معلق بودنم. گاهی پدر و مادرم را منبع بدبختی می دونستم که منو مجبور کردند با رضا ازدواج کنم. زمانی به می گفتم ای کاش دستشون شکسته بود و شماره نمی گرفتند و خواستگاری نمی کردن و گاهی ام ناسزا بار  خودم و جمشید می کردم و از خدا  می خواستم  زندگی من ِخائنو به پایان برسونه و هیکل نحس  و دروغگو جمشید بی چشم و رو را لای خاک قبرستون  کنه
....
ادامه داره     

 

     https://t.me/zendegiearam110/4032

 

 

داستان واقعی هدیه گرگ// تحلیل داستان:‌ در ازدواج فرد عاقل اخلاقی ...