سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان / هدیه گرگ / قسمت 6

از دور زیر جشمی رفتار جمشید رو زیر نظر گرفتم.مورد احترام دیگران بود؛ این قدر متین و با وقار و مؤدب عمل می کرد که حد نداشت و حصر. شیطونو لعنت کردم و از این که بی جهت گمان بد بردم خودمو سرزنش کردم مشغول حدیث نفس بودم که با شنیدن این جمله به خودم اومدم: بفرمایید چایی!
جمشید بود. یه سینی بزرگ در دست داشت. عطر چایی تازه دم به مشام می رسید. سینی پر بود از لیوان هایی با چای نبات زعفرونی. خواستم ازش عذرخواهی کنم که بهش #بدبین بودم که گفت: تو چایی بخور منم #جیگرتو می خورم.
اون قدر عصبی و کفری شده بودم که چیزی نمونده بود داد و هوار راه بیندازم و چایی داغو بپاشم تو صورتش. فقط کاری که کردم این بود که جمله ای رو پر از #گلوله خشم و نفرت کنم و از #توپ دهانم بهش شلیک کنم: کثافت! #جیگرم صاحب داره و به سگ نمی دم... بی شرف.. !!
پیش خودم گفتم الان است که از شنیدن این جمله شاکی بشه یا فحشی بهم بده. او ولی لبخندی زد و گفت: ی مو از خرس کندن غنیمته. همین خوبه هر چه از #دوست رسد نیکوست.
مونده بودم چه کار کنم که برای خودم و همسر جمشید و عموم اینا بد نشه. ترس برم داشت که نکنه چیزی بگم و اون بگه دروغ میگه و همش به خودم برگرده. عقلم به جایی قد نمیداد. رفتم نزدیک رضا نشستم اون طوری احساس #امنیت بیشتری می کرد. حدود نیم ساعتی به بهونه های مختلف با رضا از این در و اون در صحبت کردم تا بلکه نگاه و ذهنم از #جمشید و چیزایی که بهم گفته بود منصرف کنم. رضا از این که برای اولین بارتوی یک مهمونی این قدر بهش بها میدادم تو دلش بشکن میزد و رودخانه لبخند از اقیانوس دلش جریان پیدا کرده بود چمشه چشمانش از شادی می جوشید.
گوشی رضا زنگ خود. تو کارگاه براش کار واجبی پیش اومده بود نمی خواست از من دل بکنه. با اشاره بهش گفتم ایرادی نداره برو. رضا که رفت. جمشید به بهانه بازی کردن با مهلا نزدیکم آمد. همه ذوق جمشید می کردن از عموم اینا تا بابام اینو و می گفتن چه قدر مرد خوبیه و بچه دوسته.

به بهانه این که پای بچه داره میسوزه و پوشک نیاوردم خواستم برگردم خونه. عمو و زن عمو گفتند بعد از مدتی دور همی جمع شدیم حالا می خوای بری؟ وقتی دیدند رفتنم حتمی است. زن عمو گفت خب بذار جمشید شما رو برسونه. مزاحم بابات نشو خسته است. با شنیدن این حرف دلم مث سیر و سرکه شروع به جوشیدن کرد. داشتم می گفتم راه نزدیکه که متوجه شدم جمشید کفشاشو پاش کرده و منتظره.
نه راه پیش داشتم و نه راه پس
تو کارانجام شده واقع شده بودم
و #کیش و #مات.
ادامه داره