سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الاغ لاغر مردنی 7

ذهنم بد جوری آشفته بود. برای فرار از خیال پردازی به خانم زندی، ذهنم مانند آنتن آنالوگ شفاف شفاف تصاویر دختران فامیل و همسایه ها را برایم می فرستاد تا من برای ازدواج بررسی کنم و به او اعلام نتیجه کنم. ساعت ها به تحلیل رفتارهای آنها می پرداختم. اگر چه در ابتدا «وصف العیش نصف العیش» بود ولی زود به نتیجه رسیدم که «با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه»
این روزا حال و حوصله نداشتم بعد از ساعت کاری به منزلی برگردم و با افرادی روبه رو شوم که آنها را مقصر همه بدبختی هایم می دانستم. من حاضر بودم زود ازدواج کنم با امکانات آسایشی کم ولی آرامشم این طوری به هم نریزه.
مدتی بود مشتری چایی خونه داش غلام شده بودم. داش غلام طوری با من گرم می گرفت که انگاری با هم سال ها تو کودکی تیله بازی می کردیم و با هم بزرگ شده بودیم.
روزی با خودم گفتم: قلیون که هروئین یا شیشه که نیست. تا حالا هم هیچ کسی هم با چند پوک زدن نمرده. اما نمی دونم شاید بد نباشه امتحان کنم. بعد مث دیوانه ها زدم زیر خنده و با خودم گفتم: دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی داره. بعد سفارش قلیونی دادم و با خود گفتم: یه کمی دود بفرستم بین لشکر خیال و سپاه غم شاید نقش گاز اشک آور را داشته باشه و فرار کنن.
صدای قلیون برای من که پاستوریزه برزگ شده بودم بدک نبود آستین ها را یک تا زدم بالا که مث مشتی ها قلیون بکشم با خودم گفتم نه نشد ی تای دیگه هم برو بالا.
خلاصه مشغول کشیدم بودم که با صدای داش غلام از تو خیالاتم بیرون آمدم و با تعجب به او نگاه کردم داش غلام گفت: دیگه دودی نداره اگه میخوای تازه دم کنم اصلا بهت نمیاد این قدر اهل دود و دم باشی.
اومدم پامو بکنم تو کفشم که سرم گیج رفت و از روی تخت ولو شدم کف چای خونه. داش غلام گفت باید حدس می زدم. زیاده روی کردی. بعد کمکم کرد نشستم لب تخت زد زیر خنده و گفت ای بابا کمی همین جا بنشین سرگیجه ات رفع بشه. بعد برو.
از نگاه مشتری ها احساس شرم می کردم یکی از مشتریان داش غلام سبیل بزرگش پوک های عمیقی به قلیون زد و بعد دودها را با مدل های مختلف بیرون می داد و گفت پاتو تو کفش بزرگ تر از خودت کردی هر کاری سلسه مراتب داره عینهو نظام. خدمت که رفتی ها رفتی؟
من که احساس بیگانگی می کردم در بین مشتریان آستین هایم را پایین دادم و دکمه هاش رو بستم و مثل کشتی ای که روی آب هی کج میشه و مج میشه به طرف صندوق رفتم و سریع از چایی خونه بیرون رفتم.
وقتی به خونه رسیدم
مامانم با دیدن من داد زد دستم درد نکنه اگر نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم. من بابام عمری قلیون می کشید و آخرش همان شلنگ قلیون بالای جونش شد حال برام قلیون میوه ای می کشی؟
من و بابای بدبختت رو بگو مدتی است فکر می کنیم سر عقل اومدی و اضافه کار می ایستی.
برو برو لباسات رو عوض کند و یک کمی جعفری از آشپزخانه بردارد بجو که بوی دهنت رفع بشه وگرنه بابات حسابی قاطی می کنه ها!
اون قدر محکم مامانم یقینی صحبت کرد که جایی برای نه و نوی من نذاشت.
ادامه داره....